سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 62
بازدید دیروز: 75
بازدید کل: 1379378
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



اسراف دولتی

سه شنبه 88 اردیبهشت 22

در ادامه‏ی پست های قبلی اجازه می‌خواهم به یک نمونه از اسراف‌های اداری که چون خیلی پنهان است کسی توجه چندانی به‏ آن ندارد اشاره کنم. البته اسم اداره را نمی‌آورم چون می‌دانیم که این روال و مشابه آن در بسیاری از ادارات و سازمان‌های دولتی و اداری ما وجود دارد.

در همین یکی‌دو روز گذشته برای کاری به یکی از ادارات دولتی رفته بودم. از این اتاق به آن اتاق می‌رفتم تا اینکه برای پرداخت 2250 ریال (دقت کنید فقط دویست و بیست و پنج تومان، بله.. 225 تک تومان) به حسابداری مراجعه کردم. در حسابداری خانمی یک‌دسته رسید بانکی را ـ که از پیش، به‌نام همان اداره به شکلی زیبا و دورنگ چاپ و آماده شده بود ـ برداشت و یک برگ کاربن لای دوتا برگه گذاشت و  آن‌را به نام من و برای واریز مبلغ 2000 ریال به حسابی خاص پرکرد. سپس کاربن را بر داشت و دوباره آن‌را لای دوبرگه‌ی دیگری گذاشت و مجدداً به‌نام من و این بار برای واریز مبلغ 250 ریال به شماره حساب دیگری تکمیل کرد و آنگاه چهار برگه را به‌دستم داد. سوال کردم خانم! اینها را در هر شعبه‌ی بانک ملی می‌توانم پرداخت کنم؟ گفت: نخیر، باید الزاما در بانک ملی شعبه‌ی مرکزی واریز شود.

بانک ملی شعبه‌ی مرکزی!! می‌دانید تا آنجا چقدر فاصله بود؟ چاره‌ای نداشتم سوار ماشین شدم و مدتی در ترافیک بودم تا رسیدم. هرچه تلاش کردم جای پارک پیدا نکردم تا اینکه مجبور شدم چند بار دور بزنم و بالا و پایین خیابان را جستجو کنم. در نهایت، به‌خاطر اینکه وقت اداری را از دست ندهم و همه‌جا تعطیل نشود در جای نامناسبی توقف کردم و  ریسک (خطر) جریمه‌ی چند ده‌ هزار تومانی را به جان خریدم و وارد بانک شدم. چشمتان روز بد نبیند؛ جمعیت در مقابل باجه‌ها موج می‌زد. خب شوخی  که نیست بانک ملی مرکزی است. به هر گیشه‌ای که رفتم چندین نفر در صف بودند که بعضی‌هایشان برای دریافت و پرداخت‌های چند ملیونی منتظر وبت ایستاده بودند.  اینجا از آن جاهایی بود که آدم حتی برای پرداخت پول هم باید خجالت بکشد!! باید کلی در صف بایستد که فقط  225 تومان بپردازد.
بگذریم.. پس از کلی التماس و خواهش، کارمند پشت گیشه و مشتریان لطف کردند و دیدند من پرداخت کننده‌ی فقیر و ضعیفی هستم زودتر از بقیه کارم را راه انداختند. دوباره سوار ماشین شدم و به اداره‌ی مربوطه برگشتم و مثل قهرمانی که پیروزمندانه از جنگ برمی گردد قبض‌ها  را به خانم مربوطه دادم و کار روال خودش را پیش گرفت..

باور کنید در این ماجرا ذره‌ای مبالغه و اغراق نکرده‌ام. حالا بیایید ارزش این پول، وقت، انرژی و امکانات اداری و عمومی که مصرف شد تا این پول به حساب دولت برود را حساب کنیم.
قیمت چهار برگ کاغذ، قیمت چاپی که روی آن‌ها صورت گرفته بود، ارزش وقت آن کارمندی که باید آن‌ها را پرمی‌کرد، بنزین لیتری چهارصد تومان برای رفت و برگشت من به بانک ملی، استهلاک ماشینی که سوارش بودم، ترافیکی که به سهم خود بر بار ترافیک شهر اضافه کردم، جریمه‌ای که باید می‌شدم و نشدم، وقتی که در صف باجه‌ی بانک صرف کردم، وقتی که کارمند بانک برای انجام عملیات رسید وجه روی دو برگه‌ی دوتایی صرف کرد، استهلاک دستگاه بانک، ارزش مقدار برقی که در بانک و در آن اداره صرف این کار گردید و در نهایت تمام وقتی که من از برای این ر فت و آمد صرف شد و...

همه‌ی این‌ها را حساب کنید آن وقت کلاه خودتان را قاضی کنید که اگر این اداره و ادارات مشابه، روزی فقط ده تا از این ارباب رجوع‌ها داشته باشند چه منابعی از این ملت که تلف نمی‌شود.. آن‌وقت ما به‌جای اینکه بیاییم الگوهای مصرفمان را، ساختار و شیوه‌ی عملیات اداری‌مان را درست کنیم، وقت مدیرانمان را صرف بخشنامه‌هایی می‌کنیم که مثلا یک لامپ کمتر روشن شود یا یک چایی کمتر خورده شود...